یه وبلاگ باحال
 
 

اصطلاحات جالب و خواندنی پشت کامیونی

لاستیك قلبمو با میخ نگات پنچر نكن
*
بوق نزن ژیان میخورمت
*
بر در دیوار قلبم نوشتم ورود ممنوع
عشق آمد و گفت من بی سوادم
*
پشت یه ژیان هم نوشته بود
جد زانتیا
*
قربان وجودت که وجودم زوجودت بوجود آمده مادر
*
شتاب مكن، مقصد خاك است
*
رادیاتور عشق من ازبهر تو، آمد به جوش
گر نداری باورم بنگر به روی آمپرم
*
تو هم قشنگی
*
کاش جاده زندگی هم دنده عقب داشت
*
سر پایینی برنده
سر بالایی شرمنده
*
داداش مرگ من یواش
*
كاش میشد سرنوشت را از سر نوشت
*
تند رفتن که نشد مردی
چشم انتظارم كه برگردی
*
یا اقدس
یا هیچكس
*
زندگی نگه دار پیاده میشم

آیی بی وفا کجا میری

اونطرفی که ورود ممنوعه




 

انواع موس کامپیوتر
mouse ajib (8)


(جالب)بقیه در ادامه ی مطلب



ادامه مطلب ...


لهجه جالب کلاغ ها در شهرهای مختلف! (آخر خنده)
 
اردبیل : گار گار
    .
    تهران : قار قار
    .
    اصفهان : قارس قارس
   .
    شیراز : قارو قارو
    .
    ابادان : چیه کا؟!!تا حالا عقاب ندیدی؟!
.
    یزد : قر قر
    .
    امارات : قارع قارع
    .
    اسپانیا : قارینول قارینول
    .
    ایتالیا : قارییانو قارییانو
    .
    المان : قارش قارش
     .
    فرانسه : کامینتاله قار کامینتاله قار

    چین : قارچ قیرچ قونچ
    .

    روسیه : قاریوف قاریوف

    
    بابا تو خیلی بیکاری!!! خجالت بکش!!! جوونای مردم دارن تحقیقات علمیشونو
    در مورد سفر در زمان به دانشگاه های معتبر دنیا میفرستن
    تو پیگیر صدای کلاغ هایی؟




 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
کدام گوري بودي؟
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

مردی داشت در خيابان حركت مي كرد كه ناگهان صدايي از پشت گفت: اگر يك قدم ديگه جلو بروي كشته مي شوي مرد ايستاد و در همان لحظه آجري از بالا افتاد جلوي پایش مرد نفس راحتي كشيد و با تعجب دور و برش را نگاه كرد اما كسي را نديد. به هر حال نجات پيدا كرده بود.

 

 

 

 

به راهش ادامه داد.
به محض اينكه مي خواست از خيابان رد بشود باز همان صدا گفت : بايست مرد ايستاد و در همان لحظه ماشيني با سرعتی عجيب از کنارش رد شد.

 

بازهم نجات پيدا كرده بود.

 

 

 

 

مرد پرسيد تو كي هستي و صدا جواب داد : من فرشته نگهبان تو هستم . مرد فكري كرد و گفت :

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
 
 

- اون موقعي كه من داشتم ازدواج مي كردم کدام گوری بودي

 

 





عکس های جالب هنری

a42

بقیه در ادامه مطلب




ادامه مطلب ...


چند توصیه به دخترها برایه اینکه یه پسر گیرشون بیاد

۱) يقه اولين خواستگار رو بچسبيد كه شايد تنها شتر بخت شما باشه

2) ناز و لفت و ليس رو بذاريد كنار.

3) در معرض ديد باشيد، گذشت اون زمان كه مي‌گفتن: من اون دختر نارنج و ترنجم كه از آفتاب و از سايه

 مي رنجم.

4) سن ازدواج رو بيارين پايين، همون 17 يا 18 خوبه. بالاتر كه برين همچين بگي نگي از دهن مي‌افتين.

5) تموم دوست پسراتونو تهديد به ازدواج كنيد، اگه موندن چه بهتر، نموندن دورشون رو درز بكشيد.

6) دعاي باز شدن بخت رو دور گردنتون آويزون كنيد، يه وقت كتابشو دور گردنتون آويزون نكنيد كه گردن

 لطيفتون كج مي‌شه.

 

 بقیه در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


فرق درس خوندن دخترها و پسرها                

 

 دخترها: 

بعضي از اونا واقعاً مي خونند وقتي ميرن سر كتاب تا يكي دو ساعت ديگه كلشونو از كتاب بر نمي دارند . عادت دارند زير مطالب كتاب خط بكشند كه بعدا بخونند

 بعضي هاشون هم كه مثلا درس مي خونند كتاب جلوشونه چشمشون هم روي كتابه ولي حواسشون يه جاي ديگست ...

يه عده اي هم هستند كه به بهونه اينكه مشكل دارن زنگ ميزنند خونه دوستشونو دوستشون هم از خدا خواسته حدود يك ساعت و اندي به طوري كه اشك و دود تلفن در مياد براي هم قصه بي بي چساره تعريف مي كنند.


  و اما پسرها:

يا درس نمي خونند يا وقتي مي خواند بخونند بايد حسش بياد. وقتي حسش مياد كه شب امتحانه ...

 يه كم كه درس  خوندند يه موردي پيش مياد و بهش خيره مي شوند

و به يه چيزي فكر مي كنند بعد انگار كه درس خوندند بلند ميشند ميرن استراحت مي كنند بعد از يك ساعت استراحت دوباره ميرند ميشينند فكر مي كنند . وقتي فكرشون تموم شد كتاب را ورق ميزنند يه كم براندازش ميكنند وزنش مي كنند استخاره مي كنند براي خودشون تقسيمش مي كنند ميگند تا ساعت فلان اينقدر مي خونم تا ساعت فلان اينقدر بعد ميرن استراحت كنند . حين استراحت حسشون  تموم ميشه

حال ندارند برند  بخونند ولي چون مي دونند فردا امتحان دارند پا ميشند ميرند سر كتابشون.

همينجور كه مي خونند هيچي حاليشون نيست چون جاي ديگه فكر مي كنند(لازم به ذكر است كه هيچ وقت در هيچ موقعيتي فكر نمي كنند فقط موقع درس خوندن فكرشون مياد) بعد از نيم ساعت دوباره ميرن استراحت، بعد سه ربع استراحت مي بينند خيلي دير شده .دوباره ميرنند درس بخونند اين بار مي خونند يه چيزايي هم ياد ميگيرند ولي چيزايي كه ياد نمي گيرند را ميذارند كه فردا از دوستاش بپرسند يه كم به معلمشون فحش ميدند مي گند اينارو درس نداده . خلاصه آخرش نميرسند كتاب را تموم كنند فردا ميرند ميبينند كه دوستاشون يه چيزايي مي گند كه تا حالا به گوششون نخورده بعد اعصابشون خرد ميشه اونايي هم كه خونده بودند يادشون ميره به همين سادگي



سه شنبه 15 / 2 / 1392برچسب:, :: 14:53 ::  نويسنده : Khosravi Mohammad

داستانک زیبا و آموزنده از کوروش کبیر



زمانی کزروس به کوروش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی.

کوروش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ ...
گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.
... کوروش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کوروش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد.
سرباز در بین مردم جار زد و سخن کوروش را به گوششان رسانید.
... ... مردم هرچه در توان داشتند برای کوروش فرستادند.
وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.
کوروش رو به کزروس کرد و گفت : ثروت من اینجاست.
اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم.



سه شنبه 15 / 2 / 1392برچسب:, :: 14:48 ::  نويسنده : Khosravi Mohammad

به نام خدا


دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم
گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر
بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش
می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه
برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: “دخترم! خجالت نکش، بیا جلو
خودت شکلات ها تو بردار”



سه شنبه 15 / 2 / 1392برچسب:سخنان اموزنده,کلمات کلیدی,مطالب اموزنده, :: 14:43 ::  نويسنده : Khosravi Mohammad

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت ،آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم .یقین داشته باش که:به اندازه خودت برای تو اندازه مى گیریم! ..


به نقل از فوکارو



درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید امید وارم که از مطالبی که براتون گذاشتم خوشتون بیاد لطفا بدون نظر خارج نشوید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مختلف و آدرس khosravi707m.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 24
بازدید دیروز : 35
بازدید هفته : 121
بازدید ماه : 118
بازدید کل : 31195
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1